سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسوس


ساعت 4:5 صبح پنج شنبه 84/6/31

قسمت اول

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

حرفهای خودمونی با آفریدگار

نمی دونم باور کن نمی دونم . چرا؟ چرا من رو به این دنیا آوردی ؟

ای کاش ای کاش ….

اگه دوست داری بنده هات سردرگم بشند اگه دوست داری مخلوقاتت به بیچارگی بیفتد اگه زجر کشیدن و استیصال انسانها رو دوست داری و از بی هدفی شون لذت میبری اگه از پوچی دنیا و پوچ گرایی بشر دلت خنک میشه به تو حق می دادم مرا به این دنیا بیاری ولی اون خدایی که اینها میگند خیلی بهتر از خدای من هستش خدای اینها "خدا"ست ولی خدای من …

چرا ؟ چرا؟ این چه دنیایی هستش ؟

دنیایی که بغل هر موجودش و کنار هر صفتش رفتار و خصلتی تهوع آور و متضاد جلوه می کنه کدوم یکی رو ببینم و به کدوم اعتقاد داشته باشم ؟

چی میشد و واقعا چی میشد اگر نبودی و نبودم نمی دانم باور کن نمی دانم .

گاهی و چه بسا همیشه این حس تا عمق وجودم رخنه می کنه که تو تویی که رحمان و رحیم و حکیم و عزیز و ..... میپندارندت از بیچارگی سردرگمی مسخرگی بیهودگی و در یک کلام پوچ و مزخرف بودن زندگی من لذت می بری

کدوم شریعت کدوم بهشت و کدوم…

باور کن الان به بدبختی محض افتادم چرا نمی بینی و نمی فهمی که هر لحظه با گذشتن هر ثانیه من رو زجر می دی خوشت می یاد؟؟؟؟

زندگی برای چی ؟ زنده بودن برای کی و چی ؟؟ای کاش من خدا میبودم و تو بشر تا آنگاه می فهمیدی چی می گم و دردم چیه

تو دنیایی که اینا عشق و محبت و خدمت و عبادت رو انگیزه ی زندگی میدونند و مانع دلسردی پس چرا من این دنیا رو دنیای اینها نمی یابم .

تو رو خودت قسم میدم جواب این سوالم رو بدی آیا عشق وجود داره آیا محبت امکانپذیره ؟ عبادت کردن برای چی و کی خدمت به کدوم علت آخر اینها که چی ؟>

ای بشر گیرم عابد و عاشق و خادم شدی حال که چه ؟ برای چه؟

وای وای ... پوچی دنیای تو از یک طرف و دیدن تلاش و کوشش بشر تو (که خودشون هم نمی دونند دنبال چی ان گاهی با دیدن یک ابرو دین می فروشند به بهایی ناچیز گاهی در پی کسب قدرت و شهرتند تازه اونهم شهرت در بین مو جوداتی که ازل و ابدشان نامعلوم و پوچ هستش وگاهی کمک به خود بشر میکنند که متعالی ترین اونها در نظر انسان راحتتر کردن تمتع از لذات هستش)من رو توخالی می کنه

من از خودم هیچ ندارم و نیتوانم داشته باشم چون که فرقی نمیکنه که من در این دنیا فردی آگاه و مشهور و مورد محبت مردم باشم یا فردی یتیم و بی کس وگرسنه چون در هر صورت ابتدا و انتهام بدیهی اند ابتدا :نامعلوم و انتها : قبر

برای من غیر قابل هضم هستش که ببینم انسانی برای یک لذت بردن آنی یا معروف شدن یا خوش خدمتی (همه را بخوانید خود خواهی) دست به هر کاری می زنه

چرا من رو تو این دنیا فرود آوردی دنیایی که مردان در پی تصاحب زنانند و زنان در پی جمال و هرزه گی

چرا نمیذاری این مردم ثانیه ای فکر کنند. اینها یا در پی رفع گرسنگی اند یا در خواب و یا در جدل و دعوا پس چه زمانی فکر کنند که " من کیستم؟ "

دوستان اگه بخاید ادامه می دم

امید وارم تو بین اینهمه آدم یکی حرفای دل من رو با تمام وجود حس کنه

یا علی

فرهنگ

قسمت دوم

-------------------------------------------------------------------------------------------

 

با سلام

اول از همه باید از تبیان گلایه کنم اون هم بخاطر اینکه کلی وقتم رو میگیرم و مطلب می نویسم بعدش رو سایت نمی زاره و اساسی حال گیری میکنه

مثلا یه شعری راجع عشق نوشته بودم که خداییش من فرقی بین اون شعر و اشعار حافظ و مولوی(از لحاظ محتوایی)ندیدم (تبیان محترم منظورم مطلب به کد 132144 هستش)

حالا اینم شاید قابل تحمل باشه ولی این تبیان محترم به عنوان مثال اجازه می ده مطالبی از سایتهایی که دشمنی و نفرتشون از مردم ایران و اسلام ثابت شده هستش روی سایت به نمایش گذاشته بشه.

الله اعلم

راجع به مطلبی که الان میخوام بنویسم یه خواهش ملتمسانه دارم و اون اینکه یا این مطالب رو نخونید یا اگه می خونید قسمت اولش رو هم حتما همراه این بخونید(منظورم مطلب به کد 124515 هستش)

حرفهای خودمونی با آفریدگار (2)

.......

ارزو دارم فقط یک سال اگر هم نشد یک ماه و شاید فقط یک هفته به دور از بشر یت و تو بدو از جامعه و مشاهده ی تکاپوی بیهوده" آدم" در گوشه ای خلوت کنم و فقط کمی فکر کنم و بگریم ای کاش میشد سیر سیر گریه میکردم با اشک و با خون( مگر این دنیایی که خلق کردی می گزارد . مگر میشود یک هفته " خود " بود؟ دریغا!

گریه بر خودم بر گذشته و آینده و حال خودم گریه بر ظلم و خشم تو نسبت به خود.

آیا مرا به دنیا آوردی که آرزوی مرگ کنم؟آیا می خواهی عکس العمل مرا وقتی که می دانم سر انجام کارم چه خواهد شد ببینی آیا مترسکی بهتر از من نبود

در همین دنیایی که اینها میگویند خدایی " خدا "نام من میبینم و می فهمم که بیشتر از هر چیز تو و سپس "خودشان" مظلوم و تنهایند

ای کاش بشری می بودی تا حداقل بتوانم روبرویت بنشینم و جواب سوالاتم را از تو بخواهم کجائی کجا ؟؟

چرا از بین رفتن مخلوقاتت کشتن و کشته شدن ایتها و پوچگرایی وتهی فکری اینها ذره ای در تو احساس مسئولیت و احساس ترحم بروز نمی دهد

آفریدگار من واقعا چه میشد اگر مرا نمی آفریدی واقعا آنقدر دیدن رنج و زجر من لذت آور هست که ذره ای راضی نیستی مرا نیست و نابود کنی ای کاش می فهمیدی من چه می گویم

ای کاش کمی.... .

اگر هستس و وجود داری نه از تو حیات می خواهم نه ثروت نه علم نه قدرت نه خانوتده فقط یک چیز را می طلبم و آن نیست ونابود کردنم هست که همین الان مرا عدم کنی نیست و چه بسا مرا " خود " کنی.

امید وارم دادگاهی باشد که من از تو طلب غرامت کنم باز خواست از تو نه برای سپدن این همه سال از زندگی و نه برای ندادن استعدادو .... بلکه برای زجر دادن و شکنجه کردن من. برای توخال و کشتن من برای آفریدن من.

--------

به خودت بیا و فریادم رو گوش کن

ببین من به یک چیز اعتقاد دارم و اون وجود تسلسل واقعی در زندگی بشر تو ست حالا سوالم اینه اگه من تو این دایره نمی بودم آیا به این دایر ه ئی که آفریدی و به مخلوقاتت ضربه ای می خورد ای کاش بشنوی

زهی خیال محال

خدا به خود آی

--------------------------------------------------------------------------------------------

یکی از دوستا پیغام داده بود مطالبت با هم تناقض داره .

باید بگم من هیچ مطلبی از خودم تو تبیان ننوشتم جز این نامه و قسمت اول این نامه

بقیه شعرای که مینویسم حرف دلم نیست

یا قشنگند یا اینکه بعضی هاشون یه جورایی به افکارم نزدیکند

یا علی

فرهنگ

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مطالب بالایی رو عینا از مطالب روزانه اعضا (تبیان)نقل کردم

 ---------------------------------------------------------------------

ببینید دوستان توجه کنید که قصد من وهن شریعت یا نفی دین و.. نیست  بلکه من این حرفا رو فارغ از همه چیز نوشتم.

خوب این  افکار تو تنهایی به ذهنم میاد . (اصلا نمیدونم این جور فکرها به ذهن شما هم خطور پیدا کرده یا نه)شایدم علتش دور بودن از خدا باشه.شایدم ترس از اینده (چه تو این دنیا چه اون دنیا) در هر صورت این  مطالب بالا رو نه به عنوان یک حرف علمی بلکه صرفا درد دل   حساب کنید


¤ نویسنده: محمد جواد

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:28 عصر چهارشنبه 84/6/30

افسوس و صد افسوس

-----------------------------------------------------------------

دردهای من

جامه نیست

تا زتن دراورم

جامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن دراورم

نعره نیستند

تا ز نای جان براورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهاشان

جلد کهنه شناسنامه هاشان

درد میکند

ولی من تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده سرودنم

درد میکند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن

جدا کنم؟

دفتر مرا دست درد میزند ورق

شعر تازه مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

درد حرف نیست

درد نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟؟

(قیصر امین پور)

-----------------------------------------

به امید دیدار دوباره شما

افسوس

محمد جواد رضائی


¤ نویسنده: محمد جواد

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
17916

:: درباره من ::

افسوس


:: لینک به وبلاگ ::

افسوس

:: آرشیو ::

تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384
تابستان 1384

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

خودم
پیامبر اعظم
مقاومت

:: لوگوی دوستان من::





::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::